ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده