میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی