خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی