آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش