آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید