باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا