سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی