ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را