آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی