شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ساحل نجات

لطفی که کرده است خجل بارها مرا
برده‌ست تا دیار گرفتارها مرا

رؤیای یوسفانۀ دیدارت ای عزیز
آواره کرده در دل بازارها مرا

با یک کلاف کهنه از این عبد روسیاه
قابل بدان میان خریدارها مرا

ای گل! ببین که دوری از نرگس رخت
یک عمر کرده همنفس خارها مرا

در ساحل نجات تو پهلو گرفته‌ام
سیل گناه برده اگر بارها مرا

این هفته هم گذشت چنان هفته‌های قبل
بی‌تاب کرده قصۀ تکرارها مرا

یاد لبان خشک ترک خورده‌ای مدام
برده به کربلا دم افطارها مرا