میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی