خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود