لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم