تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم