او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم