سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را