این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند