داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد