ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش