با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را