یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود