مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود