آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه، مهر تو را کم نمیکنم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود