ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را