وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت