مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود