ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را