هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز