او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن