آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن