و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و توفان به پا کند