بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته