لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود