قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت