شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

رازِ سر به مُهر

زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت

اسمی عظیم بود که چون رازِ سر به مُهر
در خانۀ علی سَرِ افشای خود نداشت

امّ‌البنین کنایه‌ای از شرم عاشقی‌ست
کز حُجب، تاب نام دل‌آرای خود نداشت

در پیش روی چار جگر گوشۀ‌ بتول
آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت

زن؟ نه! هُمای عرش‌نشینی که آشیان
جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت

در عشق، پاره‌های جگر داده بود و لیک
بعد از حسین، میل تسلّای خود نداشت

عمری به شرم زیست که عباس، وقت مرگ
دستی برای یاری مولای خود نداشت