تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید