دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن