ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت