تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت