شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چه باران خوشی

اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را

تجلی‌خانه برپا کرده با گلدسته‌های نور
تداعی می‌کند صحن و سرایش مشهد و قم را..

مفاتیح‌الجنان بر لب، در و دیوارها شاعر
عوض کرده‌ست این تصویر‌ها طرز تکلم را

دلی اندازهٔ دریا برایش با خود آوردم
که با لبخندی آرامش دهد روح تلاطم را..

هماره قدسیان بر سفرهٔ اکرام او مُنعِم
خدا بخشیده بر خوان کریمان این تنعّم را

پدر«باب الحوائج» او خودش «شاهچراغ» اما
زیارت‌نامه می‌خواند دمادم نور هشتم را

تصور می‌کنم در طوس هستم، چشم می‌بندم
و حس می‌گیرم از شیراز این اوج تجسم را

به خود می‌آیم از اشکی که در هر بیت من جاری‌ست
چه باران خوشی، من دوست دارم این تداوم را