کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید