به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو