هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست