چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست