شنیدم از لب باد صبا حسین حسین
نوای ما، دم ما، شور ما، حسین حسین
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
دوباره ماه محرّم، دوباره بوی حسین
دوباره بر سر هر كوچه گفتوگوی حسین
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانیست
درون سینهام از غصّه، آه زندانیست
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت