حسود حُسن تو برگ گل است، شبنم هم
اسیر عصمت تو آسیهست، مریم هم
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
ز موج اشک به چشمم، نگاه زندانیست
درون سینهام از غصّه، آه زندانیست
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت