ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
این صحن که بینالحرمین عتبات است
در اصل، همان عرشۀ کشتی نجات است
باران شدم از شوق پریدن به هوایت
شد کفتر بیگنبدِ تو، باز رهایت
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را