باران میآمد با دعای دستهایت
در دشت میرویید گل از ردّ پایت
دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت