گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد