هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست